یک زندگی معمولی به قیمت جان کندن!
المپیک پاریس، یورو ۲۰۲۴ آلمان و جام جهانی فوتسال ازبکستان پایان یافتند اما جنگ در اوکراین، فلسطین و لبنان ادامه دارد.


توپ که به تور دروازه فرانسه بوسه زد همه به ۱۶ سالگی خودمان فکر کردیم! این پیتر دروری (گزارشگر معروف انگلیسی) بود که درباره لامینه یامال گفت: “پسربچه ای که مرد می شود… وقتی ۱۶ ساله بودید چه می کردید؟” و با بیان این جمله ما را به گذشته هایمان پرت کرد.


صفحات روزنامه و مجلات، سوشال مدیا، وب سایت های خبری، همه و همه وارد این چالش شدند. چالش ۱۶ سالگی. آقای گزارشگر ذهن بسیاری ها را درگیر کرد. حتی آنها که احتمالا هیچ کسی علاقه ای به شنیدن داستانشان ندارد! مثل نوجوانی خودم… به ناچار در تعطیلات تابستان، تنها عشق و علاقه ام یعنی فوتبال بازی کردن را کنار می گذاشتم تا هزینه های تحصیل و زندگی در یک سال آینده را با کار کردن تامین کنم. با کمتر از ۱۶ سال سن و هیکلی نحیف، کیسه های گچ ۵۰ کیلویی را چند طبقه بالا می بردم. گاهی هم شِل های ۲۴ تایی قوطی های یک کیلویی رب گوجه فرنگی را در کارخانه پالت چینی می کردم و بعد هم با هزار مکافات و صدها بار مراجعه، حقوق ناچیزم را از کارفرما طلب می کردم.
… مثل پریدن از خواب بعد دیدن یک کابوس وحشتناک، از آن دوران فرار می کنم. آنچه بر من گذشت، نگذشت. زخم شد و ماندگار. زخمی عمیق بر رویای فوتبالیست شدن که چیزی جز رنج و حسرت برایم یادگار ندارد. ناچار مثل بازیکنی که مصدومیت، دوران حرفه ای اش را در اوج جوانی تمام و او را وادار به خانه نشینی می کند، تصمیم گرفتم بجای آنکه توپ زیر پایم باشد، قلم بدست بگیرم و درباره فوتبال بنویسم.
بی آنکه بدانم سال ها بعد روزی در آلمان خواهم بود. با کارت خبرنگاری مسابقات یورو ۲۰۲۴ دور گردن. می توانم مهیج ترین فوتبال ها را از نزدیک ترین فاصله و بهترین استادیوم ها و اتمسفر هواداری ببینم. در دورتمند، فرانکفورت، برلین.
به همین دلیل حتی قبل از چالشی که پیتر دروری به راه انداخت نوجوان ها بیش از همه توجهم را جلب می کردند. مدام فکر می کنم سرنوشتشان چه خواهد بود؟ درین روزگار یکسره گوشی به دست، آیا آنها اطرافشان را به خوبی دوردست های مجازی می بینند؟!
نمی دانم خودشان می دانند یا نه اما به سن من که برسند خواهند دانست سرنوشتشان، وابستگی بسیاری به دوران کودکیشان دارد. بچه نهنگی که در اقیانوس تا ۴۰ متر امکان رشد دارد، در آکواریومی خانگی خیلی زنده نخواهد ماند. پس فرق دارد نوجوانی یکی در لباس تیم ملی اسپانیا بگذرد یا در آوارگی مهاجرت و جنگ. چیزی که منصفانه نیست. اصلا. هرگز. هر کودک و نوجوانی حق دارد بازی کند. دست در دست همسن ها و هم بازی ها بچرخد. شادی کند. حتی برای شکست اشک بریزد. اما نباید کار به جایی برسد که جانش را کف دستش بگیرد. یا از ترس مرگ و مفقودی، دست پدر و مادر را سفت بچسبد و امکان پرواز را از رویاهایش سلب کند و در سختی های زندگی پا به پای والدینش بجنگد.
خودم را سرزنش می کنم که تو این همه رنج را به جان نخریدی تا برای کودکی دیگران دلسوزی کنی. با تحمل آن همه عذاب به آلمان و یورو نیامدی که زخم های کهنه را تازه کنی. فوتبال ببین! از ورودی و جایگاه اختصاصی خبرنگاران. شیک و بی دغدغه از ازدحام و بلیت و قیمت. آن هم دیدار پرهیجان پرتغال-ترکیه. به عنوان اولین تجربه پوشش خبری از فوتبال های اروپایی. چیزی که از سقف رویاهایت هم بالاتر بود. یادت که نرفته از پای تلویزیون به پرتغال عمو سیبیلو (اومربتو کوئلیو) با آن لباس های خوشرنگ اما نامانوس، عشق می ورزیدی.

تیمی که لوئیس فیگو داشت، فرناندو کوتو، نونو گومژ، ژائو پینتو، آبل ژاویر، روی کاشتا… همان ها که پنالتی زیدان، جامشان را گرفت و بعدها خطاب به رونالدو نوشتی: اشک هایمان را بیاد بیاور و با گرفتن انتقام از فرانسه (در فینال یورو ۲۰۱۶)، مرا به رویای نیمه تمامم برسان. فوتبال، هدف تو و CR7، یکی از بهترین های تاریخ را مشترک کرده بود. کجا چنین سرنوشتی را متصور بودی؟
خوش شانسی که فقط پوشیدن لباس تیم ملی و ضربه زدن به توپ روی مستطیل سبز نیست. همه ی بچه ها که تا این حد خوش شانس نیستند تا مربیانی مثل گواردیولا، کلوپ و دلافوئنته داشته باشند. به تماشای یورو بنشین و لذت ببر. غُصه ی خودت را بخور که بازگشت زودهنگام بخاطر تعداد روزهای کم ویزای شنگن، حسرت غیبت در المپیک پاریس را برایت ابدی می کند.
اما نه! نمی شود. نمی توان. نمی شود درد هم نوع را دید و خود را به ندیدن زد. بخصوص اگر در محله ای که اکثریت، مهاجرین و پناهنگان افغانستانی هستند، زاده و بزرگ شده باشی. تو نمی توانی بی توجه و بی احساس و و به سادگی از کنار این ها بگذری.
برای همین ایستگاه مرکزی مترو فرانکفورت و فراغت چند ساعته برای گشتن، خوشی حضور در یورو و آلمان ابری را برایت ویران می کند. دیدن تیتر روزنامه ها و تصاویری از حمله روسیه به بیمارستانی در کی یف اوکراین، تردد پرشمار مهاجران سوری، افغانی و ایرانی در سطح شهر و حوادث تلخ روزانه در غزه و رفح… نه! همه ی ما به یک اندازه شانس نداریم. حتی برای زنده ماندن.


کودک ساکن غزه اگر از بمباران نمیرد یا بزرگسالی اش زیر آوار جنگ دفن نشود، باید خوش شانس باشد کودکی اش از شر قحطی و گرسنگی نجات پیدا کند تا بعد رهایی از این همه مصیبت، سرنوشتی نامعلوم پیدا کند. یک جوان معلول؟ یا سرپرست خانواده یا مهاجری سخت جان.
مهاجرت به کجا؟ ۱۵ بازیکن از ۲۲ بازیکن ابتدایی فینال جام جهانی فوتبال زیر ۱۷ سال بین آلمان و فرانسه و تقریبا ده درصد از اعزای کاروان المپیک ایالات متحده آمریکا را مهاجران یا مهاجرزاده ها تشکیل می دادند. کشوری که در پایان، صدرنشین معتبرترین و بزرگترین رویداد ورزشی جهان شد. در بعضی نقاط جهان اما چشم دیدن حتی یک مهاجر را ندارند. نژادپرستی؟ خیر. آنها از رقابت گریزانند. همین حالا هم برای کوچکترین خواسته هایشان از بزرگترین داشته هایشان گذشته اند و دیگر تحمل تلاشی مضاعف “برای یک زندگی معمولی” ندارند.
اگر دختری مهاجر باشند که سخت تر. ذکیه خدادادی و کیمیا علیزاده قبل از مبارزه روی تاتامی چند جنگ سخت را با تفکرات سنتی جوامعشان پشت سر گذاشته اند تا اول از همه جنسیت و بعد علاقه شان را حفظ کنند. کسی هم زجری که قبل از گرفتن مدال کشیده اند را لمس نکرده است هرچند بارها درین جنگ ها مُرده باشند و باز زنده!
بله جنگ. نه از جنگ هایی که سیاستمداران و کشورگشایان راه می اندازند و با آن زندگی خیلی ها را به پایان می رسانند بلکه جنگی که نقطه ی آغاز قصه زندگی خیلی هاست. بخصوص مهاجران. آنهایی که ناچارند تصمیم بگیرند برای بقا به غربت پناهنده شوند یا خانه و نشینی و کنج عُزلت را برگزینند. اگر دومی باشد که گمنام می میرند بی آنکه کسی قصه هایشان را بداند و بنویسد و اگر تصمیمشان به مهاجرت شد برای تاب آوردن دل پدر و مادر و خانواده و دوستانشان، اسمش را می گذارند سفر. (هرچند ممکن است هیچوقت دیگر بازنگردند.) سفر به مقصدی نامعلوم و با اقبالی متفاوت.
کسی چه می داند آخر کدام سفر، مهاجرت یک افغانستانی به ایران و حضور در تیم ملی تاریخساز فوتسال می شود یا مرگ و جدایی؟ زیرا داستان سفرهایی که ختم به خیر نمی شود هیچگاه نوشته نمی شود. یکطرف جنگ باید پیروز شود تا روایتش را ماندگار کند اما اگر کسی صرفا برای بقا، روزانه با مصیبت های زندگی دست و پنجه نرم کند در جنگ دائمی با خویشتن است و بازنده.
۲ پاسخ
عالییییی
نوشته زیبایی بود 👏👌